اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

هیونگ و نفس افتادن به جون سینی صبحانه و تا میتونستن خوردن یه دفعه هیونگ دردی توی سرش احساس کرد دستشو گذاشت زوی سرش همونجایی بود که خورده بود به تخت و ورم کرده بود هیونگ نگاهی به نفس کرد و گفت:چندتا سوال میپرسم برا اولین بار طول عمرت بیا واقعیتشو بگو.. نفس:حالا توبپرس ببینم میتونم راست بگم یانه؟ هیونگ:دیشب چه بلایی سرمن اوردی؟ نفس میدونست منظور هیونگ چیه اما یه لحظه یه فکر مسخره واسه اذیت کردن هیونگ به سرش زد و قیافشو ناراحت و پشیمون کرد و سرشو انداخت پایین و دیالوگ همیشگی فیلما و داستانا را به زبون اورد :متاسفم ...نتونستم خودمو کنترل کنم هیونگ اولش متوجه نشد ولی بعدش با چشمای گرد شده به نفس نگاه کرد نفس هم که قیافه ی هیونگو دید شروع کرد به خندیدن هیونگ هم همینطور بهش نگاه میکرد تا بالاخره از تو شک در اومد و گفت:تو نمیترسی در حضور یه مرد همچین حرفایی میزنی؟ نفس:دیشب میترسیدم الان نه چون خداراشکر در که بازه راه واسه فرار زیاد و در ضمن کدوم مرد ؟؟من که مردی نمیبینم درست همون حرفای را که هیونگ به نفس میزدو حالا نفس به هیونگ تحویل میدا هیونگ هم همون حرفی را که همیشه نفس تحویل خودش میدادو گفت هیونگ:پس من اینجا چغندر قندم؟ نفس:تو ؟ هیونگ:اره من نفس چونه ی هیونگو گرفت و یکم به چپ وراست چرخوندش و گفت:تو بیشتر شبیه یه بچه کوچولویی تا یه مرد هیونگ دست نفس گرفت و پرتش کرد اونور و گفت:نگفتی چه بلایی سرمن اوردی که سرم ورم کرده؟ نفس به من من افتاد نفس:خوب .....میدونی .....من.....چیزه.......... هیونگ:ببین من کار از کارم گذشته بلایی نیست که تو به سرم نیورده باشی پس بگو نفس سرشو انداخت پایین و گفت:میخواستم بیارمت پاینن سرت خورد به تخت و ....... هیونگ:اره اره دیدم دیشب سرم یه لحطه درد گرفت پس کارتو بوده ...کمرم چرا اینقدر درد میکنه؟ نفس: وقتی تو پارک حالت خوب نیود حواسم نبود پرت شدی رو سنگ فرش پارک هیونگ:خوبه خوبه دیگه چه بلایی به سرم اوردی ؟ نفس:هیچی بخدا همش همین بود هیونگ:عالیه ...دیروز یه سیلی از هیون خوردم بعدش هم پرت شدم رو سنگ فرش اسفالتی بعدش هم ساق پام توسط یه موجود فضایی لگد شده بعدش هم سرمو کوبنده به تخت و صبحی هم یه سیلی دیگه از همون فضایی خوردم و در ضمن سرما هم خوردم سر هم میشه دوتا سیلی ..له شدن پام ...گرفتن دیسک کمرو ورم کردن سرم و سرما خوردنم ...چیز خیلی زیادی نیست نه؟......یه نگاهی به نفس انداخت و گفت:جدا تو ادمی؟ نفس:چه ربطی داشت ؟ هیونگ داد زد: یه روز با تو تنها بودم اینهمه بلا سرم اومده فقط یه روز میفهمی؟ یه روز ..الان دارم به این فکر میکنم تو اگه واقعا دوست دخترمن بودی تا الان اخرین سلول که چه عرض کنم اخرین اتم بدنم هم تجزیه شده بود نفس با فکر این که ناخواسته اینهمه بلا سر هیونگ اورده خندش گرفت .....یاد لقبی که هیون براش گذاشته بود افتاد .....صاعقه ؟واقعا هم مثل یه صاعقه بود هیونگ :من دیه ی همه اینا را از حلقومت در میارم اگه پامم نیاز به عمل و پلاتین داشته باشه باید پولشو بدی سرما خوردگیم هم اگه تبدیل به انفولانزا شد باید پولشو بدی.....پول عمل زیبایی صورتم هم باید بدی که جای سیلی ها را بکشن تا معلوم نشه و گوشه لبمم باید پول بدی درست کنن نفس:بشین بینم بابا...پیاده شو با هم بریم ...تا کجاها که پیش نرفته پلاتین و انفولانزا و کشیدن پوست و دیگه چه خبر؟ هیونگ:پس چی؟ فکر کردی شهر هرته باید همه ی خرابکاری هاتو درست کنی نفس:باشه درستش میکنم ...سرما خوردگیت دواش یه قرصه .....پات هم بذار تو اب گرم خوب میشه جای سیلی ها هم با یکم کرم پودر درست میشه ...رولبتم یکم رژ بزن هیونگ:یعنی میگی من؟کیم هیونگ جون ...خواننده ی مملکت ...برم ارایش کنم؟ نفس:اوهو یه جوری میگه انگار تا حالا از این کارا نکرده تو که کارته هیونگ:اونا گریمه با این که ارایش کنم خیلی فرق داره نفس:حالا اسمش فرق میکنه .....خودش که فرق نمیکنه هیونگ :خیلیم فرق میکنه ارایش مال دختراست گریم جنسیت نمیشناسه مال خواننده ها و بازیگراست نفس:اره خوب میتونی کارتو توجیه کنی هیونگ:بسه اینقدر زبون نری من دیمو میخوام حالا هم بلند شو امادو شو بریم نفس:چی چی رو اماد شم من که هیچی ندارم حتی لباس حالا واسه چی میگی اماده شم ؟ هیونگ:هیچی همینجوری واسه دلخوشی گفتم نفس:واقعا که...پاشو بریم و با هیونگ همون اندک وسایلشون را جمع کردن واسه رفتن وقت رفتن هیونگ دست نفسو گرفت و کشیدش گوشه و گفت بذار اول مطمعن شم سرشو اورد بیرون در و یه نگاه به اینور و یه نگاه به انور انداخت وقتی دید کسی نیست دست نفسو گرفتو خواست ببرش بیرون که یه دفعه صدای یه دختر اومد هیونگ هول شد و سریع نفسو انداخت تو و خودش رفت بیرون و درو بست دختر:وای اقا خوشطیپه شمایید ؟ نفس از اون ور گوششو گذاشت بود رو در و صداهاشونو میشنید تا کلمه اقا خوشطیپه را شنید اخماشو کرد تو هم و گفت:اقا خوشطیپه ؟کی ؟ همین هیونگ بچه ننه ی خودمونو میگه ؟ هیونگ در جواب اون دختر زیر لب گفت:باز این دختره ی فضول پیداش شد و بلند طوری که بشنوه گفت:نه دیگه کم کم داشتیم میرفتیم دختر:میرفتین ؟مگه نگفتی یه نفری؟ هیونگ:چرا چرا ...میدونید منظورم من و ....من و.... دختر:شما و کی؟ هیونگ:من و .. خوب.. من و خودم ...میدونید میخواستم به خودم احترام بذارم مثل وقتی که تورا خطاب میکنی شما دختر هنگ به هیونگ نگاه کرد پیش خودش گفت این پسره درسته خوشطیپه ولی یه تختش کمه دختر:بله ولی...همیشه اینقدر خودپسندید؟ هیونگ:نه نه من فقط به خودم احترام میذارم ..همین خوب ما نه یعنی من باید برم دختر با گفتن:بله خدانگهدار..لطفا بازم بیاید رفت هیونگ زیر لب:عمرا بازم بیام ودرو باز کرد سرشو کرد تو و گفت:هوی دختره ی فضایی بیا بیرون نفس اومد بیرون همونجا وایستاد هیونگ درحالی که داشت درو قفل میکرد زیر لب گفت:واسه چی وایستادی برو دیگه تا مردم نشناختنمون نفس هم سریع رفت بیرون کنار ماشین دست به سینه واستاد هیونگ هم بعد از اینکه کلیدو تحویل داد و پولو حساب کرد رفت پیشش ... سوار شدند و رفتند طرف خونه .................................................................................................................... هیونگ ماشینو روبه روی خونه پارک کرد و زنگ ایفونو زد جونگمین از اونور هیونگو تو ایفون دید تا قیافشو با اون موهای به هم ریخته و صورت کبود دید درو زد وخودش زودتر از همه رفت پایین بچه ها هم پشت سرش رفتند پایین بجز هیون که تواتاقش پشت میز نشسته بود توی این یه روز بچه ها با هیون خیلی سر سنگین رفتار کردند هیون هم داشت از عذاب وجدان میمرد اما طبق معمول خودشو بی خیال نشون داد جونگمین سریع درو باز کرد و داشت میدوید طرف هیونگ ونفس ..هیونگ هم دستاشو باز کرد وبا یه لبخند منتظر جونگمین شد که بیاد بغلش کنه اما جونگمین سریع راهشو کج کرد و رفت طرف ماشینش لبخند رو لب هیونگ ماسید و دستاشو اروم اورد پایین هیونگ :خجالت نمیکشی؟به جای اینکه نگران من باشی نگران لگنتی؟ جونگمین همین طور که دور ماشین میچرخید تا ببینه اتفاقی براش نیفتاده گفت:اولا بار اخرت باشه که به ماشین عروشک من میگی لگن دوما تو که هفت تا جون داری ...تا اخر عمر هم که کنارمی دیگه واسه چی باید نگرانت باشم ...کیو همونطور که میومد طرف نفس دستاشو باز کرد و گفت:چطوری پشه؟دلم برا ویز ویز کردنت تنگ شده نفس با ترس به هیونگ نگاه کرد و گفت:این دیوونه واسه چی اینکار میکنه ؟ یه قدم دیگه مونده بود که کیو نفسو بغل کنه هیونگ پرید جلوی نفس و خودش رفت تو بغل کیو و محکم فشارش داد و گفت:منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم کیو با اخم به هیونگ نگاه کرد و گفت:تو اینجا چیکار میکنی؟کی گفته من دلم واسه تو تنگ شده بود جونگمین و یونگ سنگ هم بهشون ملحق شدند یونگ سنگ همینطور داشت دنبال نفس که پشت سر هیونگ بود میگشت ..گفت:صاعقه کو؟ نفس اومد جلو و دستشو بالا گرفت و گفت:اینجام یونگ سنگ :به به صاعقه خانوم ...کارتون خوابی خوش گذشت؟ نفس: به من که اره ولی به هیونگ فکر نکنم با این حرفش همه نگاهی به هیونگ انداختن جونگمین:فکر نمیکردم دست هیون اینقدر ضرب داشته باشه که با یه سیلیش صورتت کبود بشه....... هیونگ:نه ....اخه از یه نفر دیگه هم خوردم جونگمین:کی؟ سر کارتون دعوا کردین؟ هیونگ با یه حالت مطلومی اومد طرف جونگمین و گفت:بابا سگ هیون هم شرف داره به این دختره ی فضایی من یه دقیقه هم نمیخوام دیگه با این تنها باشم از دیروز تا الان یکسره دارم ازش میخورم تراخدا منو از دست این نجات بدین ..اقا من به شخضه غلط کردم فقط منو از دست این نجات بدین این از صاعقه هم بدتره ...فضایی ها هم از این بهترن ....فقط منو نجات بدین ...خواهش .....منو چه به قهر از خونه؟من اومدم یکم جذاب بازی دربیارم که به این نتیجه رسیدم اصلا جذاب بودن به من نیومده نفس پرید وسط حرفش و گفت:اووووو چقدر ننه من غریبم بازی در میاره ...من کارش نداشتم خودش میخورد به در دیوار هیونگ داد زد :خودم میخوردم به در و دیوار ؟پس کی بود زد ساق پای منو له کرد بعدشم انداختم رو سنگ فرش اسفالتی و شبو بدون پتو از رو تخت پرتم کرد پایین و سرمو کوبوند به تخت و یه سیلی دیگه هم بهم زد؟ جونگمین با تعجب به نفس نگاه کرد و گفت: واقعا همه اینکار ها را خودت تنهایی انجام دادی؟ نفس دشتپاچه گفت:نه نه بخدا دروغ میگه ....همش اتفاقی بود هیونگ :دروغ میگم ؟پس من خودم همینجوری بودم نه ؟ نفس:خوب حالا ...بسه دیگه ...اصلا حقت بوده ... نفس یه قدم اومد جلو دید هر چهارتاشون یه قدم رفتن عقب با تعجب بهشون نگاه کرد باز یه قدم رفت جلو همشون یه قدم رفتند عقب نفس متعجب گفت چرا اینجوری میکنین؟ کبو:ببین ما جونمونو دوست داریم به ما نزدیک نشو یونگ سنگ:از اولم گفتم این واسه نابودی ما اومده شما باور نکردین جونگمین:به جان خودم این اولین باریه که حرف هیونگو تایید میکنم ولی مطمعن شدم این از فضا اومده هیونگ:من هی میگفتم شما باور نمیکردین نفس:مگه من چیکار کردم؟من فقط یه دخترم خجالت نمیکشین ؟چهارتا مرد گنده از یه دختر میترسین؟ جونگمین:دختر ؟تو فقط یه دختری؟اره جون خودت اشاره ای به هیونگ کرد و گفت:نگاه کن چی به سرش اوردی.....به نظرت این میتونه کار یه دختر باشه؟ببینم نکنه خون اشامی چیزی هستی؟ هیون پشت پنجره دست به جیب وایستاده بود و به دیووونه بازی های اون پنج تا نگاه میکرد ....از اینکه هیونگ و نفس سالم بودند خیلی خوشحال بود و عذاب وجدانش کم شده بود ولی حیف که نمیتونست مثل یه ادم عادی بره واز هیونگ و نفس معذرت بخواد و باهاشون کناربیاد بچه ها اومدن تو اما تو راه پله ها هیونگ راهشو به طرف طبقه پایین کج کرد جونگمین با تعجب گفت :مگه نمیای بالا؟ هیونگ :نه... جونگمین:اٍ؟چرا؟ هیونگ:هردفعه من کوتاه اومدم چون مقصر بودم ولی ایندفعه کوتاه نمیام چون بی دلیل گناهکار شناخته شدم جونگمین:تا کی؟ هیونگ:تا وقتی خودش ازم معذرت بخواد جونگمین :میدونی که اینکارو نمیکنه هیونگ:میکنه ...من میشناسمش .... وقتی مقصر باشه خوب معذرت خواهی میکنه .....مطمعنم الان هم داره از عذاب وجدان میمیره جونگمین:زهی خیال باطل ...پس من رفتم ...عصر واسه میتینگ اماده باش عصر شد ...همه منتطر دم در وایستاده بودن تا هیون بیاد پایین بالاخره هم اومد وقتی اومد با یه پوزخند به هیونگ و نفس نگاه میکرد انگار داشت با نگاهش مسخرشون میکرد انگار داشت میگفت :چی شد؟شما که به حساب قهر کرده بودین واسه چی برگشتین؟ هیونگ و نفس هم با اخم روشونو کردند اونور و هیونگ رو به جونگمین گفت:جونگی سوییچتو بده جونگمین:سوییچو پرت کرد طرفش و گفت:جونگی و درد ....مواطب عروسکم باش..... هیونگ:باشه مواطب لگنت هستم و با نفس شروع کردن خندیدن انگار میخواستن به هیون نشون بدن که اصلا براشون مهم نیست و البته موفق هم شدند و هیون از این همه خونسردیشون عصبی تر شد وسریع سوار ماشین شد

نظرات شما عزیزان:

anika
ساعت21:43---2 آذر 1393
مرسی دوست عزیز بابت ابراز علاقه ات به گروهمون اما اینجوری نیس هیون اصلا به ونسا علاقه ای نداره پس لطفا شایعه سازی نکنید نفس خانوم ممنون میشم به وبم سر بزنی وب قشنگ داری


با آروزی موفقیت


ستایش
ساعت21:51---25 تير 1393
سلام من جدیدا طرفدار گروه ss326 شدم. این گروه ایرانیه و 5 تا دختر ایرانی هستن که می خونن و مثله دابل اس 501 میرقصن . اسم یکی از اعضاشون (ونسا) هست که من به شخصه عاشقشم.می خواستم یه زحمتی بهتون بدم.میشه لطفا یه رمان هم بنویسی راجبه ونسا و هیون.چون من شنیدم که ونسا از غرور هیون متنفره ولی معتقدم که آخرش عاشق هم میشن و هیون به ونسا ابراز علاقه میکنه.من چون خودم ذهنیات تورو ندارم نمی تونم این رمانو به خوبی تو بنویسم.لطفا این رمانرو بنویس.خواهش می کنم. اگه اطلاعات خواستی بیا به وب خودم.اینم سایت رسمی گروهه ss326هست. (http://ss326offical.blogfa.com) خیلی ممنونت میشم اگه بنویسی.لطفا بنویس خواهش می کنم.خواههههههههششششش.بنویس دیگه.باشه.خیلی ممنون.راستی من تو اکثر وبا رفتم و داستاناشونو خوندم ولی هیچ کدوم از داستانا با قشنگی این داستان نفسو هیونگ نبود.واسه همین اومدم پیشت.ممنون.مرسی.بووووووووووووس.

mobina79
ساعت16:43---22 خرداد 1393
میدونی چقده نذاشتیش

سولکس ( افق روشن)
ساعت15:10---19 دی 1392
سلام.
دارم داستان هات رو جمع میکنم و یه رمانش میکنم و میزارم تو وبلاگم.

داستان خوبیه

افق روشن قدیمی - سولکس جدید


لینا
ساعت21:04---11 آبان 1392
حالا شد 2 ماهو 10روز.......
پس چی شد ادامه داستانت ؟عزیزم


لینا
ساعت18:22---15 مهر 1392
1ماهه که ادامشو نذازشتی!!

راشل
ساعت17:50---26 شهريور 1392
نفس داستان بعدیت درمورد چه گروهیه؟اگه دوباره بخوای از دابل اس بنویسی خیلی بی مزه میشه ها!میشه در مورد یوکیس بنویسی؟؟؟؟خواخش!بابا ما کیس میا خفه شدیم بس که از این داستای عاشقانه ی مزخرف خوندیم!:-(
پاسخ:شرمنده. موضوع داستان قبلا تصمیم گیری شده .در مورد دابل اس و کارا هست .این که تموم شد بعدی را برا کیس می ها مینویسم


Asal
ساعت19:30---25 شهريور 1392
سلام داستانت عالی قبلا هم نظر داده بودم ترخدا بگو قسمت بعدی رو کی میذاری

حسابی منتظرم

ممنون
پاسخ:سعی میکنم امروز بزارم .البته فقط سعی میکنم


ساینا
ساعت14:45---23 شهريور 1392
وب قشنگی داری
پاسخ:میدونم


افق
ساعت10:19---15 شهريور 1392
با سلام خدمت شما

وبلاگ زیبایی داری.

بعد از تلاش های فراوان دوستان،وبلاگ ما تبدیل به سایت شد.

آدرس قبلی:ofogh98.loxblog.com

آدرس جدید:ofoq.tk

اگر شما هم میخواهید وبلاگتان به صورت رایگان،تبدیل به سایت شود.به افق بروید و نام کاربری و رمز عبورتانرا بگذارید.

با تشکر



افق روشن(همون افق)
پاسخ:مبارک باشه سایت شدن وبلاگت


افق
ساعت12:02---13 شهريور 1392
برای آپلود عکس نیاز به نرم افزار نیست.نیاز به یه سایت آپلوده(آپلودر)
تو گوگل بزن آپلود عکس برات 150 تا سایت میاد.
7upload.ir
www.uplooder.net
و ....

با تشکر
افق روشن(همون افق)


لینا
ساعت17:35---11 شهريور 1392
چرا دیگه وبلاگ korei.loxblogنمیری مطلب بزاری؟؟؟؟؟میشه منم نویسنده بشم تو اون وبلاگ؟؟؟؟؟
پاسخ:مگه من وقت میکنم ؟همینم به زور سر میزنم ...خیلی خوشحال میشم اگه نویسنده بشی


لینا
ساعت13:12---11 شهريور 1392
قربونت......

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ساعت 11:12 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ